- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
محـضر آب دم از پـاکی دریـا نـزنـید محضر خاک دم از وسعت صحرا نزنید تا زمانی که نـدادید ضـرر پـای نگـار لافِ بـیهـودۀ عاشـق شدن اینجا نزنید آسـیابِ که شدن مسـئـلۀ حـساس است پس به سینه به جز از سنگ تولی نزنید درد معشوق چه بهتر که به درمان نرسد هرچه آمد سـرتان رو به مـداوا نزنید فقر خوب است که هم شانۀ عزت باشد مسـتـمـنـدیـد اگـر جـز در آقـا نـزنـیـد حرف تقوا و بصیرت به میان است اگر حرفی از چشم سیاه و قـد رعـنا نزنید گرچه خوب است رخش نقل منابر بشود حیفِ عباس که توصیف به ظاهر بشود علـم انـساب به کـار آمده ایـنـبار زیاد که بیوفـتد سر ما محـضر دلـدار زیـاد ذولفقار دو دم امروز سه دم خواهد شد بس که در خانۀ مولا شده کـرّار زیاد هرچه دارد پـسر از دامن مـادر دارد ارث بُردست از این فاطمه ایثار زیاد یک تـنه میرود و صد تنه برمیگردد معجـزه سر زده از او دم پیکـار زیاد نا امـیـدی در این خـانـه نـدارد مـعـنـا باز خواهد شد از این دل گرۀ کار زیاد بهر پابوسیاش امشب همه نوبت دارند رسد از تـیغ کجـش مـژدۀ دیـدار زیاد چشم صَفّـین هـمین که به نقـابش افتاد پانزده مرتبه "لا حول ولا" را سر داد مرد جنگ است ولی انس به خلوت دارد مثل شوقش به خطر شوق عبادت دارد نوری از آیـۀ تطهـیـر به او هم تـابـید به گـمـانـم که این آیـنه عـصمـت دارد محرم یا ولدی گـفـتن زهرا شده است جای شک نیست بگـوییم سیادت دارد مرگ بازیچه یک حملۀ مردانه اوست شیر آخر مگر از معرکه وحشت دارد؟! چـنـد گـامی هـمه جا دورتر از آقـا بود قد بلند است و ازین حال خجالت دارد شانه کعـبه به پـایش چـقدر بوسه زده تـا بـبـیـنـنـد هــمـه شــأن ولایـت دارد خطبهای خواند بگوید شرف کعبه ز چیست تا خدایی خـدا آبـروی کعـبه عـلی ست نخل ها درد سری شد ثـمرش را بزنند دو نفر از دو طرف بال و پرش را بزنند همه از چهار جهت روی سرش ریختهاند هـمه ایـنجا پی اینـنـد سرش را بزنـند مشک را داده به دندان که به خیمه برسد وقت آن است لب شعله ورش را بزنند آخر این میـر عـلـمدار غـروری دارد نکند ایـنکه غـرور جـگـرش را بزنند هدف از کشتن عباس حسین است حسین تا که اینجـور توان کـمـرش را بزنـند علم افـتاد و کـنـارش بـدنی هـم افـتـاد مثل آقا وسـط خـیـمه زنی هم افـتـاد..
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
بیتو به خیمه رفتنِ من اولین غم است حال رقـیهام ز غـمت دومین غـم است ایـنهـا به یک کـنار، نـوامـیس، بعـد تو بیپشت و بیپـناه بمانـند، این غم است امـروز غــم زیـاد نـصـیـبـم شـده ولـی آنکه شکسته این کمرم را همین غم است اینکه پس از تو سمت حرم هجمه میبرند یک بار از یسار و سپس از یمین غم است ضربه زیاد خـوردهای و بین این همه این که شکافته سر تو تا جبین غم است زهرا که بر غم تو ز نزدیک گریه کرد از داغ تو خبر شود اُمُّ البنین غم است هـنگـام آمـدن طـرفـت دیـدنِ دو دسـت در خاک و خون کنار علم بر زمین غم است از روی نیـزه ایـنکه ببـیـنـیـم ما دو تا سیلی خورَند اهل حرم بدترین غم است توهین شمر و حرمله جای خودش ولی والله ضرب سیلیِ زجرِ لعین غم است سِنّی گذشته از من و وای از سه سالهام دندان اگر که بشکند از این سِنین غم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
آرزوی قمرت نقش بر آب است حسین بعد از این خیمۀ خورشید خراب است حسین دست عباس که افتاد حرم ریخت به هم نگرانی پس از این حفظ حجاب است حسین مشک ساقی هدف تیر و کمان ها شده است گوئیا بخت علمدار به خواب است حسین آب پاکی به روی دست ابالفضل که ریخت نـالۀ اهل حـرم وای رباب است حـسین عـرق شـرم چکـیده است ز پـیـشانی او عرق شرم چه گویم که گلاب است حسین حرف تاراج حرم در دل لشکر پیچـید گوئیا غارت این خیمه ثواب است حسین عاقـبت خـیـمۀ خـورشـید سـتونش افـتاد بعد از این ام بنین خانه خراب است حسین
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
دستی که سهم دست تو شمشیر کرده است سهم رقیه را غل و زنجیر کرده است مویـم سـفـید بود، قـدم هـم خـمـیده شد آری مـصیبت تو مرا پـیـر کرده است ماهِ هزار تکّه! شدی پخش روی خاک نیزه تو را در علقمه تکثیر کرده است در حیرتم که قدرت یک ضربۀ عمود سردار را چگونه زمینگیر کرده است بد جـور بین ابـرویت از هـم شکـافـته اصلاً تمام شکل تو تغـیـیر کرده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
بـنـد دل امـام زمـانـی گـسـسـتـه بــود خون در نگاه نافذ ماهی خجـسته بود افـتاد در حـوالی مشکـش نفـس زنان از دسـت نـامـروّتـی آب خـسـتـه بـود باید تـقـاص پـس بـدهـد مـثـل تـیـرها مشکی که پای رفتن او را شکسته بود شد خیره سوی خیمۀ زن ها سنان و حیف راه نگـاه حـضرت عـبـاس بسـته بود در قاب عکس علقمه آمد حسین و رفت امـا هـنـوز فـاطـمه آنجا نـشـسـته بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
این چه ماهی ست زِ خون صورت او پوشیدَه ست؟ این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیدَه ست؟ این چه سروی ست تبر خورده، شکسته ساقه ش؟ این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیدَه ست؟ به مقامش شهدا روز جزا غـبطه خورند این علمدار که بازویش علی بوسیدَه ست درد این است که سردار به خـاک افتاده هر که از راه رسیده زده، تن پاشیدَه ست بیـشـتـر تـیـر فـرو رفـتـه مـیـان بـدنـش هرچه از درد به خون روی زمین غلطیدَه ست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
پـسر اُمِّ البـنـین یکتـنه غـوغـا کردی قـتلگـاهی به لب عـلـقـمه بر پا کردی مثل سلطان عرب حمله به اعدا کردی لب خـشکـیـدۀ خود فـاتح دریـا کردی ************ ای که اسطورۀ فضل و ادبی یا عباس چه رجزخوان و مبارز طلبی یا عباس مرد جـنگی و نشانی ز بزرگان داری برتـر از کـل سـپـاه عـربی یا عـبـاس ************ بر سر زین فـرس جلـوۀ شاهان داری چه درخشان قمری در صف ماهان داری یار رعـنای حسین ماه بنی هـاشـمیان در دل خـیمهسرا دیده به راهان داری ************ دشمن از حملۀ تو رو به فـرار آورده ضربههـایت ز تن کـوفه دمـار آورده کِی حـریـف تو بـگـردد سپه ابن زیاد عمر سـعـد چـقـدر نـیـزه سوار آورده ************ پـنجه در پنـجـۀ تو کس نـتـواند هرگز یا تو را یک قدم از صحنه براند هرگز هر نبردی که در آن یک به دهی، پیروزی یک نفر روبه رویت زنده نماند هرگز ************ از سرانگشت تو هر معجزه بر میخیزد دشمن از تیغۀ شمـشیر دو دم بگریزد حیدر آسا به صف کوفه چنان حمله کنی دست و پا و سر آنان به زمین میریزد ************ وصف غوغای تو در معرکۀ خون و قیام رجز هاشمیات در صف مردان به نام کربلا عرصۀ جولان وفاداری توست مانده در خاطرۀ شیعه به هر دوره مدام ************ لب فـرمانـدۀ دشمن زده با نعـره صدا چارۀ کار چنین است که کنید دست جدا زور بازوی تو را شیر خدا داده به ارث دست تو دست پدر، دست پدر دست خدا ************ صحبت جنگ علمدار حسین زیبا است شعر کوبندۀ رزمش همه دم گیرا است سروری وصف ابوفاضل و سقای حرم در تـمـام گـذر کـربوبـلا پـیـدا اسـت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نـوبـت جـنـگ عـلـمــدار آمـد در صف مـعـرکه سـردار آمد پــســر حـــیـــدر کــرّار آمــد شیـر لب تـشنه به پـیـکـار آمـد ************ پرچـم لـشکـر دین بر دوشـش صحبت شاه مبـین در گـوشش بر سـر زیـن فـرس با هـیـبـت عالمی گشته فـقـط مـدهـوشش ************ وادی کـرب و بلا خـیـبـر شـد ساقی تـشـنـه لبان، حـیـدر شد پـسـر شـاه عــرب مـثـل پــدر یکتنه در صف یک لشکر شد ************ حمله ور جانب اعـدا میرفت دیـدهاش تا لـب دریـا میرفت یک تن و یک هدف و یک حمله لشکر از هیبت او وا میرفت ************ ذوالـفـقـارش به عـلی میمـانَد رجـز هــاشمـیـان مـیخـوانَــد ضربه در ضربه چه عاشورایی لشکـری را به عـقـب میرانَد ************ بر لـبـش ذکر خـداونـد جـاری افـتـخـارش بـه عـلـم بـرداری بر زمین دجلۀ خـون راه افتاد ضربههایش شده الحـق کاری ************ یک ابالفضل و جهانی غیرت یک عـلـمدار و جهـادی هیبت با وفـایـش شـده بر تـارک دل این جهان گشـته برایش هیئت ************ سـاقی و افـسـر اردوی حسین دیدهاش بوده فقط سوی حسین آن چنان ذوبِ گُـل فـاطمه بود دیده در آب روان روی حسین ************ تـشـنگـان دیـده به راه قـدمـش ذاکران مانـده به زیر عـلـمش سروری از ته دل میخـواهـد آسـتـان بـوسیِ خـاک حـرمش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
تا روز محشر پرچمت بالاست عباس مدیون کام خشک تو دریاست عباس گرچه به ظاهر مادرت اُمّ البنین است اما به باطن مادرت زهراست عباس پـشت و پـنـاه اهل بـیـتی یا اباالفضل دلـگـرم نامت زینب کـبراست عباس یک رکن عاشورا اگر نام حسین است نام تو هم یک رکن عاشوراست عباس بـر ارمـنـی ها هـم کـرامـاتت رسیـده لطف و کریمی تو یک دنیاست عباس بابُ الحوائج منـسبی شایـستۀ توست محشر دخـیلت دستهای ماست عباس شـرمـنـدۀ لبـهـای تو آب فـرات است کی مثل تو هم تشنه! هم سقّاست؟ عباس اهـل حـرم در انـتـظار تو نـشـسـتـند دیدند که در علقـمه غوغاست عباس دیـدنـد که با قـدِّ خـم بـرگـشـته مـولا داغ غم تو از رخش گویاست عباس آمد حسین و خیمه ات را واژگون کرد یعنی که افـتاده دگر از پـاست عباس گفتا؛ از این پس من علمداری ندارم بی تو حسین فـاطمه تـنهاست، عباس گفتا به زینب؛ زیور از دستت دَرآور شام غریبان بی تو واویلاست عباس شیر خواره لب تشنه، به آغوش رباب و لبهاش مثل خشکی صحراست عباس من با سکینه از تو و قولت چه گویم حال تو را از من اگر که خواست؟ عباس
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
حرم از داغ تو دیکر دل مضطر دارد هیچکس نیست که بعد از تو علم بردارد جبراییل است که افتاده زمین یا که تویی چـقـدر پـیـکـر صـد پـاره تو پَـر دارد؟ گر سـرت را سر زانـو بکشم میریزد سـر تو بس که جـراحـات مکـرر دارد به که گـویم؟ که عـلـمدار رشیـدم حـالا قـامـتـی بـا قـد یک طـفـل بـرابـر دارد یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر یک نفر گـفت حـسین داغ بـرادر دارد تو اگر پا نشوی نوبت گودال من است شمر پیش نظـرم دست به خـنجـر دارد ولـدی گـفـت بـه تـو مـادر من ای والله هـمه دیـدنـد کـه عـبـاس دو مـادر دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نگاه عـلـقـمه خـندیـد و در سجـود افـتاد همین که سایۀ سروش به روی رود افتاد قـدم به آب که زد موج موج طوفان شد عـروس آب بـه پـای مــهِ وجـود افــتـاد عطش ز رنگ نگاه و لبـش نمایان بود به یـاد یـارِ غـریـبی که تـشـنه بود افتاد دو دست پر شده از آب را ز هم وا کرد بـلـور آب ز دستی که میگـشـود افـتـاد لـبـان خـشک به «الله اکـبر»ی تر کرد ادب چـشیـد زبانـش که در شهـود افـتاد به دست مشک و به دل شوق آب آوردن ولی چه حیف، که مشکش در آن حدود افتاد چه صحنهها که ندیـدند نهـر و نخلستان دو دست خیس عـلـمدار را که زود افتاد کمی جلوتر از آن تیر و جسم صد چاکش و ضربهای به سرش خورد تا که خُود افتاد طنـین نالـۀ «ادرک اخـا»ش جـاری شد دگر به خـیـمه نیـامد عـمو، عـمود افـتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
در کـنـار شریـعـه غـوغـا شـد سر یک تن بـبـیـن که بلوا شد قمری بود و شد خسوف از خون چـقَـدَر این خـسـوف زیـبـا شد حـرمـلـه با سـه شـعـبـهای آمد و بـــرای زدن مــهـــیــا شـــد تـیـر بـر سـیـنـهاش فـرود آمـد و عـمـود آمـد و سـرش وا شد هرچه تیر آمده به جسمش خورد نـیـزهها هـم یکی یکی جـا شد پـیکـری زیر دست و پا بود وُ بر سـر قـتـل او چـه دعـوا شد هر که آمد یـکـی دو تـا میزد آنــقـَدَر کـه تـنـش مـعـمــا شـد قـطـعـه قـطـعـه تـمـام قـرآنـش عـلـقــمـه، قـتـلـگـاه سـقــا شـد یک برادر تنـش مـقـطـعـه شد دیگـری از کـمـر قـدش تا شد تشنه لب بود و لب نزد بر آب بــاعـث آبـــروی دریـــا شـــد مـــادری آمــده کــنــار پــسـر کـربلا غـرق عـطر زهـرا شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
بیرون نکش از جای خودش تیغ دو دم را عـباس فـقـط باش و نگـهـدار عـلـم را ای پشت و پناه هـمه برگرد به خـیـمه برگرد و نکن خون به جگر اهل حرم را آرامتر ای مـاه از این منـظـره بـگـذر تا سیر تـمـاشـا کـنـم این چـنـد قـدم را بعد از تو امیـدم به کـسی نیست مبـادا تنها بگـذاری من و این قـامت خـم را یک دست تو مشک است و به یک دست تو شمشیر بـگـذار بـبـیـنـنـد کــرم را و جــنـم را مثل تو کسی نیست اگر هرچه بگردیم تاریخ جهان را و عرب را و عجم را «مـا زنـده به آنـیـم که آرام نگـیـریم» ای قـوم به آخـر برسانـیـد سـتـم را... عباس رجز خواند، یکی را به زمین زد ماندست چه باید کند این فرصت کم را؟ گرزی به هوا رفت و علمدار زمین خورد شاعر دهنش خشک شد انداخت قلم را ای وای که از دست قـلـم کـار نـیـامـد «امشب به حـرم میر عـلـمدار نیامد»
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
گریـه كردم، مُـطَـهّـرم كـردند پـاكْ مـانـنـد ســاغــرم كـردنـد اســم تـو آمــد و دلــم پَـــر زد بـه گـمـانــم كــبـوتـرم كـردنـد با نگـاهـی ز چـشـم شـهـلایت خـاكْ بــودم ولـی زرم كـردند پـــدر و مــادرم هـــمــان اول نــذرِ اولاد حـــیــدرم كــردنـد تـا كـه گـفـتـم مُـحـبِّ عـبـاسـم دلِ آلــوده را، حــرم كــردنــد شخـص بیآبـرو چـنان من را پیـشِ مـردم چه محـترم كردند شـك نـدارم كه این مـحـبت را بـه دعــاهـای مـــادرم كـردنـد ســالـیــانـی اسـت آبــرو دارم سالـیـانی ست نـوكـرم كـردنـد یَـابْـنَ امُّ الـبـنـیـن دعــایـم كـن بـاز در عـلـقــمـه صـدایـم كـن دست بر سینه رو به كربوبلا الـــســلام عــلـیــك یــا ســقـــا قــمــر خــانــوادۀ خــورشـیــد صــدقــه دارد ایـن قــد و بـالا پـسـر چـهـارمِ امــیـر حُــنـیـن دسـت بر سـیـنـۀ بـنـیالـزهـرا چشم و ابـروی تو سپاه حسین كـاشـف الـكـرب سـیّـدالـشهـدا سـیــزده سـالـه فـاتـح صـفّـیـن سـومین بچـهْ شیـرِ، شیـرِ خـدا ارمـنـیهـا مُــریــد نـام تـوأنـد شـاهـدم سـفـرههـای تـا سـوعـا نــامِ تـو هـم ردیـف یـا فَـتّــاح چـشـمهـایـت مُـفَـرِّجُ الـغَــمّـاء تو كه هـستی، حسین هم آخـر شـد پـنـاهـنـده بر تو عـاشـورا ســایــبــانِ مُــخَــدّراتِ حـــرم پـشـتْ گـرمـیِّ زیـنـب كُـبـری إعـطـِـنی یـا كـریـم، اَنَـا سائـل مــسـتـجــیـرٌ بِـكَ ابــوفــاضـل دست گـیـرِ هـمـه، خـدایِ ادب دسـت پــروردۀ امـیـر عــرب نسلْ در نسلْ خـاك پـایِ تـوأیم به تو دادیـم دلْ نَـسَبْ به نسبْ سفرهات بهر سائلان پهن است صورتت شیر و خالِ تو، چو رطب مـیكـنـد زنـده یــاد حـیـدر را چین پیشانیات به وقت غضب اســدالــلـه كــربــلا، عــبــاس بِـنـِشـیـن بـا وقـار بـر مـركـب قد كشیدی همین كه روی اسب لشكـر كـوفـیـان كـشـیـد عـقب میشود روضه را تجـسّم كرد با كمی فـكر، رویِ این مطلب تا تو بودی سفر به خیر گذشت ای نـگـهـبـان مـحـمـل زیـنـب تا تو بودی رباب اصغر داشت غرق بوسه سپـیـدی غب غب تـا تـو بـودی نـدیـد یـك مــادر طفـلش از تشنگی كـند لب لب تا تو بودی رقیه معجـر داشت روی دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودی كسی اجازه نداشت بـزنـد چـوب خـیـزران بر لب رفـتـی قـلـب کـودکـان لـرزیـد ناله هاشان به خـیـمه ها پـیچـید وای از لحظهای كه غوغا شد رفــتـی و در خـیـام بـلـوا شـد دخـتـری مـشك آب دسـتت داد بر دعـا دست عــمّـه بـالا شـد سـایـهات بـین نـخـلها گـم شد پـسـر فـاطـمـه چـه تـنـهـا شـد تا رسـیـدی كـنـار نهـر فـرات عـلـقــمـه در مـقـابـلـت پـا شـد تـا قـیـامت خـجـل ز لـبـهـایت خــنــكـیهــای آب دریــا شــد جـانـب خــیــمــه راه افــتـادی فـكـر و ذكـرت لــبـان آقـا شـد در كـمـیـنت چهار هزار نـفـر تـیـرهـا در كـمـان مـهــیّـا شـد قــدُّ و بـالات كـار دسـتـت داد چـند صد تیـر در تـنت جا شد بـی هـوا دسـتِ راسـتت افـتـاد دست چپ هم شكـارِ اعـدا شد از سـرِ تـو كـلاه خـوود افـتـاد یـك نـفـر بـا عــمـود پـیـدا شـد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تـا سـر چـیـنِ ابـرویت وا شـد وای بیدست بر زمین خوردی سجـده گاه تو خـاكِ صحرا شد تــیــرهـایِ كـمـی فــرو رفـتـه خوب بر جـسمِ اطهرت جا شد بـعـدِ سـی سـال یا اخـا گـفـتـی عـاقـبـت مـادر تـو زهــرا شـد دورتـر از تـنـت حـسـین افـتاد هـمـه دیــدنـد قـامـتـش تـا شـد گفـت عـباس خیز و كاری كن رویِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خـیــمـه زمــان غــارتهـا سـرِ یـك گـوشـواره دعـوا شـد سـنـد ارث بُــردن از زهــــرا با كـف پـا به چـادر امـضا شد پــاسـخ اَیْـنَ عــمّـیَ الـعــبـاس بـود سـیــلـی دشـمـن خــنّـاس
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
عـلمدار و یل و سقا ابوالفضل سـلام الله عـلیک یا ابوالفـضل شدی نائل عزیز من از امروز تو به فرزندی زهرا ابوالفضل ****************** به سمت علـقـمه مانـده نگـاهم کجا مـانـدی عـلـمـدار سـپاهـم عمود خـیـمهات وقـتی بخـوابد شود ویران ستون خـیمه گاهم ****************** نگاه دشمـنم سمت خـیـام است کـنار قـتـلگـاهـم ازدحـام است ز خیمه میرسد بوی اسیـری مرو که بعد تو کارم تمام است ****************** نخـستـیـن زائـر تو مـادرم شد دگـر پـایـان کـار لـشگـرم شـد زمین خوردی تو و زینب زمین خورد اسیری رفـتـنـش را باورم شد ****************** دو دست افتاد و بعدش پرچم افتاد به روی خاک ساقی محکم افتاد شکـسته شد سر تو خواهر من دوبـاره یـاد ابـن مـلـجـم افـتـاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
این جوان کیست که در قبضه او طوفان است آسـمـان زیر سُم مـرکب او حـیران است پـنجـه در پـنجـهٔ آتـش فـکـنـد گـاه نـبـرد دشت از هیبت این واقعه سرگردان است مشک بر دوش فکنده است و دل را در مشت کـوه مردی که هـمه آبـروی میدان است تا که لب تـشـنه نـمانـند غـریـبان امروز میرود در دل آتـش به سر پـیمان است این طرف کوه جوانمردی و ایثار و شرف روبرو قـوم جفا پیشه و سنگـستان است صف به صف میشکند پشت سپاه شب کیش آذرخشی است که غرندهتر از شیران است خیـره بـر خـیـمه زینب شده و مینگـرد کودکی را که تمامی عطش و گریان است سمت خون علقمه در آتش و در سمت عطش خیمهها شعلهور و بادیه اشک افشان است اینکه بر صفحه پیشانی او حک شده است آیههایی است که از سوره الرحمن است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت حضرت عباس
رفتیّ و این ماجـرا را تا فصل آخر ندیدی عـبّاس من! دیدی امّا مانند خواهـر ندیـدی آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدی هر چند در سینه داری تیری ز دشمن عزیزم امّا در آوردن تـیـر از نای اصغـر نـدیـدی حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست یا بُهت نابـاوری را در چـشم مـادر ندیدی شد پیش تو نا امیدی تیـر نشسته به مشکت مثل من اطراف عشقـت انبوه لشکر ندیدی بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی مجنونی امّا برادر مجنونتر از من کسی نیست آخر تو بر خاک صحرا لیلای بیسر ندیدی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام قبل از شهادت
چه اشراقی دل از این لحظههای ناب میخواهد؟ چه شوری سینه از این اشک چون سیلاب میخواهد؟ من از این سیر آفاقی دو چندان میشوم بیدل که چشمی منتظر در خیمه از من آب میخواهد و آن سوتر کسی در دست داسی دارد و حتماً تمام غنچهها را از عطش سیراب میخواهد ادب با دست شستن از دل و دستم به دست آمد مگر درس ادب آموختن آداب میخواهد؟! نمانـده در تـنم دستی و گرنه خوب میدانم محبّت خانهای دارد که دقّ الباب میخواهد بیا موسی که هارونت به رغم سامری خواهان فقط از معجز چشم تو اسطرلاب میخواهد! وضو از خون، اذان با یا اخا، سجادهام صحرا بیا ای بهترین، این لحظهها محراب میخواهد و من ماه بنی هاشم یقین دارم که بعد از این مدینه هر شب از اُمُّ البنین مهتاب میخواهد!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
کـنار پیکـر خود الـتهاب را حس کرد حـضور شعـلهورِ آفـتاب را حس کرد هنوز نبضِ نگـاهش سرِ تـپیدن داشت که گرمیِ نفسِ هم رکاب را حس کرد و پیش از آن که بگوید: برادرم دریاب حضور فاطمه را، بوتراب را، حس کرد نگاه ملـتـمـس او خـیال پرسـش داشت که در تبسّم زهرا جواب را حس کرد عطش سراغ وی آمد ولی نگفت انگار صدای گـریۀ بـانوی آب را حس کرد لبان زخمیِ فرق سرش دوباره شکفت چه خوب زخم گلوی رباب را حس کرد به عمقِ آبی چـشمان او کسی پی بُرد که در تلاطم دریا سراب را حس کرد کـدام داغ به جـان امامِ عـشق نشـست که با تمام وجود التهـاب را حس کرد همین که ماه به یـاد دو دستِ او افـتاد قـلـم قــلـم شـدنِ آفـتـاب را حـس کـرد و شیههای و سواری که میشود از دور خروشِ شعله ورِ انقـلاب را حس کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقتی رَجَز میخوانْد میدان زیر و رو شد کـوفـیِ تــرسـو بـاز هـم بـیآبـرو شـد لـرزیـد مـیـدان زیـرِ پـاهایِ عـلـمـدار صِفـِّیْن با تکـبیرِ حـیـدر رو به رو شد در برقِ چـشمش قوّتِ تیغِ علی داشت دسـتِ خـدا در آسـتـیـنی تـازه رو شـد ارثِ امـیر الـمؤمـنین بر قـلبِ کین زد ذکـرِ لـبِ زهـرا دمِ یـا حـیُّ و هـو شد آبِ فرات از شرمِ لبهایش تَرَک خورد شـطّـی خـمـارِ لحـظـۀ نابِ وضـو شد سرمـایـۀ امُّ البـنـین لب تشـنه جان داد کـوثر رسید و مادر و غمخوارِ او شد در علقمه یا فاطمه گفت و زمین خورد نـدبـه نـدایِ روضـههایِ هـر گـلـو شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیه السلام قبل از شهادت
با منِ تشنه لب اِی مشک وفـاداری کن دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن هـمـره آبِ درونت بـه زمـین میریـزد آبـرویـم بـه بـر یــار، خــریــداری کـن خـواهم آبی بـبـرم بهر گـلـویی کوچک آه اِی مشکِ زمین خورده مرا یاری کن یاد لبهای حـسین آب نخـوردم هـرگز یاد مظلومی او باش تو غـمخواری کن دستم از بازوی من قطع شد و با دندان سوی خـیـمه بَرَمَت یـاریِ بیـماری کن من عـلـمـدار سـپـاهـم به زمـین افـتـادم بهـر یـاریّ تـنـم خـیـز عـلـمـداری کـن آبـرویم به بر فـاطـمه رفت از خجـلـت با منِ تـشنه لب ای مشک وفاداری کن
: امتیاز
|